تجربه دوستی :
سلام منم خواستم یه تجربه و نصیحت بهتون بکنم
یه زمانی رفیقی داشتم که فکر میکردم خواهرمه.
وقتی خواستگاری برام اومد، مدام میگفت باهاش ازدواج نکن، خوب نیست، به درد نمیخوره.
اما من، با شناختی که داشتم، دلم آروم بود و ازدواج کردم.
بعد از اون، اون رفیق هر روز میاومد خونهمون.
نه برای دلخوشی، بلکه برای سرک کشیدن.
انگار دنبال چیزی بود که خرابش کنه، نه چیزی که خوشحال بشه از دیدنش.
یه روز، شوهرم که قرار بود سر کار باشه، بهخاطر یه اتفاق خونه موند.
همون روز، یه پیام براش اومد از کسی که اصلاً انتظارشو نداشتم.
شماره، مال همون دوستی بود که یه روزی فکر میکردم خواهرمه.
اون لحظه، خیلی چیزها برام روشن شد.
بعضی آدمها، نه از روی دلسوزی، بلکه از روی حسادت، توی زندگی آدم دخالت میکنن.
و گاهی، خدا خودش پرده رو کنار میزنه تا دل آدم از شک، خلاص بشه.
بعد از اون، باهاش حرف زدم رک، محترمانه، ولی واضح.
و تصمیم گرفتم این دوستی رو برای همیشه تموم کنم.
چون بعضی رابطهها، وقتی ادامه پیدا کنن، فقط درد رو کش میدن.
به هیچ عنوان به هیچ کس اعتماد کامل نکنید چون فقط خودتون آسیب میبینید.
- 🌺
سلام منم خواستم یه تجربه و نصیحت بهتون بکنم
یه زمانی رفیقی داشتم که فکر میکردم خواهرمه.
وقتی خواستگاری برام اومد، مدام میگفت باهاش ازدواج نکن، خوب نیست، به درد نمیخوره.
اما من، با شناختی که داشتم، دلم آروم بود و ازدواج کردم.
بعد از اون، اون رفیق هر روز میاومد خونهمون.
نه برای دلخوشی، بلکه برای سرک کشیدن.
انگار دنبال چیزی بود که خرابش کنه، نه چیزی که خوشحال بشه از دیدنش.
یه روز، شوهرم که قرار بود سر کار باشه، بهخاطر یه اتفاق خونه موند.
همون روز، یه پیام براش اومد از کسی که اصلاً انتظارشو نداشتم.
شماره، مال همون دوستی بود که یه روزی فکر میکردم خواهرمه.
اون لحظه، خیلی چیزها برام روشن شد.
بعضی آدمها، نه از روی دلسوزی، بلکه از روی حسادت، توی زندگی آدم دخالت میکنن.
و گاهی، خدا خودش پرده رو کنار میزنه تا دل آدم از شک، خلاص بشه.
بعد از اون، باهاش حرف زدم رک، محترمانه، ولی واضح.
و تصمیم گرفتم این دوستی رو برای همیشه تموم کنم.
چون بعضی رابطهها، وقتی ادامه پیدا کنن، فقط درد رو کش میدن.
به هیچ عنوان به هیچ کس اعتماد کامل نکنید چون فقط خودتون آسیب میبینید.
- 🌺
تجربههای ازدواج و روابط
0
پسند
نظرات
355 نظررسما بخاطر همین دو نفر سنتی گند زده شد به همه زندگیمون...
خانواده ها سر مهریه به توافق نرسیدن
خودمون صحبت کردیم گفتیم فلان قدر
اوکی دادن
بعد خانواده پسر زدن زیرش درحالی که مکتوب و امضا شده بود
تا اینجا به کنار من میگم خانوادش میخواستن قبول نکنن
اما خودش... خب اونهمه وقت و احساس... اینده ای که باهم قرار بود داشته باشیم.. همه رو یهویی تموم کرد گفت خانوادم گفتن نه پس خدافظ😕 خیلی عجیب بود این تغییر ناگهانی
درحالی که در مقابل مشکلات و مخالفت های قبل از این هردو مقاومت کرده بودیم و راضی کرده بودیم خانواده هارو
میگن بی عرضه میشیم...
متاسفانه دوره بدی شده. هر چی که بخوای فراتر از سنت فکر کنی، بعد گیر دو نفر سنتی میشی و تو گل می مونی...
بعد دقیقا موقع ازدواج سر قضیه همین مهریه همه چی به هم بخوره و درست لحظه رسیدن دیگه نرسن چی
چرا اخه مردا اکثرا انقد میترسن؟
قبول دارم که سخت شده شرایط ولی اخه چرا با کسی که میشناسیش میدونی چقد دوست داره امکان نداره مهریه ازت بخواد این کارو میکنن ؟
این تجربه خودمه... و واقعا موندم که چطور مردها انقد میتونن عوض بشن بد بشن یهو